- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برو، ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را مرا بگذار تا میبینم آن سور خرامان را
2 گرفتار خیالات لبش گشتم همین باشد اثر هرگه مگس در خواب ببیند شکرستان را
3 به این مقدار هم رنجی بر آن خاطر نمیخواهم که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را
4 سیه کردی سر خط تا نخوانم ناه حسنت مرا بگذار تا باری ببوسم مهر عنوان را
5 مپرس ای دل که چون میباشد آخر جان غمناکت که من دیریست کز یادش فرامش کردهام جان را
6 زنندم سنگ چون بهرت تو هم بفرست یک سنگی که میرم هم در آن ذوق و به جان بوسه دهم آن را
7 ورت بدنامی است از من، به یک غمزه بکش زارم چرا بر خویش مشکل میکنی این کار آسان را
8 چو خواهی کشتن، ای جان، زینهار یک سخن بشنو یک امروزی شفیع من کن آن لبهای خندان را
9 بدو گفتم که چون کشتی مرا تر کن زبان باری بگفت افتاد چون صیدم چه حاجت تیرباران را
10 نباشد دولتی زلف درازت را ازان بهتر که روبد آستان قصر سلطان ابن سلطان را
11 خلیفه قطب دنیا آن مبارک شاه دینپرور که او قطب یگانهست، ار بود دو قطب دوران را
12 هنوز ایمان و دین بسیار غارت کردنی داری مسلمانی بیاموز آن دو چشم نامسلمان را
13 پریشانی که من دارم ز زلفت هم مرا بادا چگونه گوید این خسرو که آن زلف پریشان را