-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برو ای عقل سرگردان که ما مستیم و تو مخمور سبکروحان همه جمع و گرانجانان از اینجا دور
2 ز نورآفتاب ما همه عالم منور شد ببین هر ذرهٔ روشن که بنماید به تو آن نور
3 سر دار فنای او بقا بخشد به سرداران از این دار فنا دارد بقای جاودان منصور
4 مرا منشور سلطانی شه ملک ولایت کرد نشان آل او دارد که دارد این چنین منشور
5 همه عالم طلسماتند و اسما گنج و ما خازن از آن هر کنج ویرانه بود گنجی به او معمور
6 خیالش نقش می بندم به هر صورت که پیش آید چنان نوری کجا گردد به چشم چون منی مستور
7 اگر آئینه ای خواهی که روی خود در او بینی ببین در دیدهٔ سید نظر کن ناظر و منظور