-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برو ای خواجه و شه را بگدا باز گذار مهربانی کن و مه را بسها باز گذار
2 تو که یک ذره نداری خبر از آتش مهر ذره بی سر و پا را بهوا باز گذار
3 چند چون مرغ کنی سوی گلستان پرواز راه آمد شد بستان بصبا باز گذار
4 من چو بی یار سر از پای نمیدانم باز آن صنم را بمن بی سر و پا باز گذار
5 ای مقیم در خلوتگه سلطان آخر منزل خویشتن امشب بگدا باز گذار
6 از گل و بلبل اگر برگ و نوا میطلبی همچو نی درگذر از برگ و نوا باز گذار
7 ز پی نافه چین گر بختا خواهی رفت چین گیسوی بتان گیر و خطا باز گذار
8 عاشقانرا به جز از درد نباشد درمان دردی درد بدست آر و دوا باز گذار
9 گرت از ابر گهربار حیا میباشد خون ببار از مژهٔ چشم و حیا باز گذار
10 هر که از مروه صفا میطلبد گو به صبوح بادهٔ صاف طلب دار و صفا باز گذار
11 چون دم از بحر زنم دیدهٔ خواجو گوید که ازین پس سخن بحر بما باز گذار