برو ای دل از جلال الدین محمد مولوی غزل 1915

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

برو ای دل به سوی دلبر من

1 برو ای دل به سوی دلبر من بدان خورشید شرق و شمع روشن

2 مرو هر سو به سوی بی‌سویی رو که هر مسکین بدان سو یافت مسکن

3 بنه سر چون قلم بر خط امرش که هر بی‌سر از او افراشت گردن

4 که جز در ظل آن سلطان خوبان دل ترسندگان را نیست مؤمن

5 به دستت او دهد سرمایه زر ز پایت او گشاید بند آهن

6 ور از انبوهی از در ره نیابی چو گنجشکان درآ از راه روزن

7 وگر زان خرمن گل بو نیابی چه سود عنبرینه و مشک و لادن

8 وگر سبلت ز شیرش تر نکردی برو ای قلتبان و ریش می کن

9 چو دیدی روی او در دل بروید گل و نسرین و بید و سرو و سوسن

10 درآمیزد دلت با آب حسنش چو آتش که درآویزد به روغن

11 درآ در آتشش زیرا خلیلی مرم ز آتش نه‌ای نمرود بدظن

12 درآ در بحر او تا همچو ماهی بروید مر تو را از خویش جوشن

13 ز کاه غم جدا کن حب شادی که آن مه را برای ماست خرمن

14 بهار آمد برون آ همچو سبزه به کوری دی و بر رغم بهمن

15 نخمی چون کمان گر تیر اویی به قاب قوس رستستی ز مکمن

16 زهی بر کار و ساکن تو به ظاهر مثال مرهمی در کار کردن

17 خمش کن شد خموشی چون بلادر بلادر گر ننوشی باش کودن

عکس نوشته
کامنت
comment