- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز گلشن چون براه آن سرو قد لاله رو افتد گذارد بوی گل گل را و از دنبال او افتد
2 به آن دلکش کمندان گر خرامد جانب صحرا نسیمش از قفا چون طره های مشکبو افتد
3 کنند اعضاء او باهم چو قسمت هستی ما را سعادتمند چشمی، کو به آن روی نکو افتد
4 توانم با نگاهی آتش از چشمش بر آوردن اگر چشمم بچشم آن نگاه جنگجو افتد
5 امانت دار راز خود مکن جز مخزن دل را که چون از لب برون آمد، بدست گفتگو افتد
6 کدورتهای باطن، نیست ممکن بر زبان ناید خس و خاری که در آبی بود، آخر برو افتد
7 بود پا در هوا حرف زبانی در دل سالک چو عکس سبزه یی کز هر طرف بر آب جو افتد
8 سخن از دل بلب تا آیدم از ناتوانیها چو طفل نو براه افتاده تا خیزد، برو افتد
9 بآب توبه تا رخ شویی از گرد گنه واعظ ترا پندی بود روشن، سفیدی چون به مو افتد