ز گلشن چون براه آن سرو قد از واعظ قزوینی غزل 228

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

ز گلشن چون براه آن سرو قد لاله رو افتد

1 ز گلشن چون براه آن سرو قد لاله رو افتد گذارد بوی گل گل را و از دنبال او افتد

2 به آن دلکش کمندان گر خرامد جانب صحرا نسیمش از قفا چون طره های مشکبو افتد

3 کنند اعضاء او باهم چو قسمت هستی ما را سعادتمند چشمی، کو به آن روی نکو افتد

4 توانم با نگاهی آتش از چشمش بر آوردن اگر چشمم بچشم آن نگاه جنگجو افتد

5 امانت دار راز خود مکن جز مخزن دل را که چون از لب برون آمد، بدست گفتگو افتد

6 کدورتهای باطن، نیست ممکن بر زبان ناید خس و خاری که در آبی بود، آخر برو افتد

7 بود پا در هوا حرف زبانی در دل سالک چو عکس سبزه یی کز هر طرف بر آب جو افتد

8 سخن از دل بلب تا آیدم از ناتوانیها چو طفل نو براه افتاده تا خیزد، برو افتد

9 بآب توبه تا رخ شویی از گرد گنه واعظ ترا پندی بود روشن، سفیدی چون به مو افتد

عکس نوشته
کامنت
comment