-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زان غمزه خونخوار جان افگار خوش می آیدم ناخوش بود زخم نهان، زان یار خوش می آیدم
2 ای آنکه بر درد دلم تدبیر درمان می کنی بگذار کاین دل همچنین افگار خوش می آیدم
3 شاهدپرستم خوانده ای، ای زاهد و منکر نیم پنهان چه دارم پیش تو، این کار خوش می آیدم
4 تسبیح و زهد، ای پارسا، دانم که خوش باشد،ولی گر راست می پرسی ز من زنار خوش می آیدم
5 افتادم اندر راه تو، تا خاک گردم زودتر وان پای نازک، چون کنم، رفتار خوش می آیدم
6 گفتی «دو چشم و دو لبم، زینها کدام آید خوشت؟» خوردند اگر چه خون من، هر چار خوش می آیدم
7 از گریه من خار رهت اندر سر کویت، کنون از دیده رفتن سوی تو بر خار خوش می آیدم
8 بر باد رویت روی گل می بینم و خون می خورم خلقی چنان داند مگر گلزار خوش می آیدم
9 خسرو، چه خواندی ذکر او، یک بار دیگر خوش بود می گو که یاد آن صنم هر بار خوش می آیدم