تن بمحنت ده، اگر خواهی از واعظ قزوینی غزل 304

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

تن بمحنت ده، اگر خواهی که گردی سربلند

1 تن بمحنت ده، اگر خواهی که گردی سربلند گر نیفتادی در آتش، اوج نگرفتی سپند

2 گوشواری نیست گوش هوش را به زین دو حرف لب بغیر حق مجنبان، دل بغیر حق مبند

3 صیدگاهست این جهان، من صید، صیادم اجل رشته عمرم کمند و، روز و شب چین کمند

4 چیست گیتی؟ کژدمی، عمر دراز ما، دمش! زهر مرگش هست نیش و، سال و ماهش بند بند

5 میکنی اوقات صرف، اما نمیگویی به چه؟ میفروشی این متاع، اما نمیدانی به چند!

6 نی چنان افتاده واعظ در ره افتادگی کز دلش هم آه جانسوزی تواند شد بلند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر