1 در دهر چو آواز گل تازه دهند فرمای بتا که می بهاندازه دهند
2 از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
شعربه وصف دره فارزودهکده ده کریان جورکن
1 افلاک که جز غم نفزایند دگر ننهند به جا تا نربایند دگر
2 ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه میکشیم نایند دگر
1 می نوش که عمرِ جاودانی این است، خود حاصِلَت از دوْرِ جوانی این است.
2 هنگامِ گُل و مُل است و یاران سرمست، خوش باش دمی، که زندگانی این است.
1 چندان که نگاه میکنم هر سویی در باغ روان است ز کوثر جویی
2 صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی بنشین به بهشت با بهشتی رویی
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شعربه وصف دره فارزودهکده ده کریان جورکن