شب از ایرانشان ابن ابی الخیر کوش‌نامه 53

ایرانشان ابن ابی الخیر

آثار ایرانشان ابن ابی الخیر

ایرانشان ابن ابی الخیر

شب تیره گیتی چو یکسان نمود

1 شب تیره گیتی چو یکسان نمود برفت آتبین با سپاهش چو دود

2 به لشکرگه آمد به نزدیک کوه بخواند آن زمان کوش را از گروه

3 چو بنشست با او در آمد به راز که هست این سپاهی گران رزمساز

4 نگویی مرا تا چه چاره کنم؟ بدین کین بلا را کرانه کنم؟

5 بدین ساز و مردان و اسبان جنگ بترسم که نامم شود زیر ننگ

6 بدو کوش گفت ای سرافراز شاه میندیش از این بیکرانه سپاه

7 که ما پشت را سوی کوه آوریم همه لشکرش را ستوه آوریم

8 اگر هرچه در روی گیتی سپاه بیاید، نیابد بدین کوه راه

9 مگر کآسمانی بود کار ما بخوابد سربخت بیدار ما

10 چو فرمان پدید آمد از آسمان به کوه و به ماهون سرآید زمان

11 همانا که بر ما شمرده ست دَم نباشد به یک دم زدن بیش و کم

12 دل آتبین گشت خرسند و خوش ز گفتار آن شیردل پیرفش

13 فراوانش بستود و کردش گُسی سوی خیمه ی خویش شد هر کسی

14 از اندرز جمشید شاه آتبین پر اندیشه بودی همه سال از این

15 کجا گفت فرزند خود را به راز ز دشمن به پرهیز باشید باز

16 چنان بود باید شما را نهان که گویند کس نیست اندر جهان

17 چو آرد به روی شما روی بخت نبیره ی مرا بر نشاند به تخت

18 ز ضحاکیان کس نماند بجای شما را دهد پادشاهی خدای

عکس نوشته
کامنت
comment