تخفیف کن از دور من این از خواجوی کرمانی غزل 634

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

تخفیف کن از دور من این باده که مستم

1 تخفیف کن از دور من این باده که مستم وز غایت مستی خبرم نیست که هستم

2 بر بوی سر زلف تو چون عود بر آتش می‌سوزم و می‌سازم و با دست بدستم

3 در حال که من دانهٔ خال تو بدیدم در دام تو افتادم و از جمله برستم

4 دیشب دل دیوانهٔ بگسسته‌عنان را زنجیرکشان بردم و در زلف تو بستم

5 با چشم تو گفتم که مکن عربده‌جوئی گفت از نظرم دور شو این لحظه که مستم

6 زان روز که رخسار چو خورشید تو دیدم چون سنبل هندوی تو خورشیدپرستم

7 آهنگ سفر کردی و برخاست قیامت آن لحظه که بی قامت خوبت بنشستم

8 شاید که ز من خلق جهان دست بشویند گر در غمت از هر دو جهان دست نشستم

9 هر چند شکستی دل خواجو به درستی کان عهد که با زلف تو بستم نشکستم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر