گر از گره زلفت جانم کمری از عطار نیشابوری غزل 229

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

گر از گره زلفت جانم کمری سازد

1 گر از گره زلفت جانم کمری سازد در جمع کله‌داران از خویش سری سازد

2 گردون که همه کس را زو دست بود بر سر از دست سر زلفت هر شب حشری سازد

3 طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پر هم شمع رخت سوزد گر بال و پری سازد

4 بنمای لب و رویت تا این دل بیمارم یا به بتری گردد یا گلشکری سازد

5 جان عزم سفر دارد زین بیش مخور خونش تا بو که ز خون دل زاد سفری سازد

6 این عاشق بی زر را زر نیست تو می‌خواهی چون وجه زرش نبود از وجه زری سازد

7 تا زر نبود اول تا جان ندهد آخر دیوانه بود هر کو با سیم‌بری سازد

8 دیری است که می‌سازم تا بو که بسازی تو چون توبه نمی‌سازی دل با دگری سازد

9 چون نیست ز یاقوتت هم قوت و هم قوتم عطار کنون بی تو قوت از جگری سازد

عکس نوشته
کامنت
comment