- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چو گل در کف ما جام می صبحگهی است آنهم از سایه اقبال تو ای سرو سهی است
2 بهر جان هر که دم از بی گنهی زد بکشش چه گناهش بتر از دعوی این بی گنهی است
3 پادشاهان همه شب پاس درت میدارند پاسبانی بسر کوی بتان پادشهی است
4 ایکه در بند بتانی ز جفا داد مزن زانکه رسم و ره اینطایفه بی رسم و رهی است
5 آه مستان خرابات خدا رد نکند بلکه مقبول تر از زمزمه خانقهی است
6 سرخ رویند چو گل اهلی ازین باغ همه بلبل سوخته از بخت خودش روسیهی است