ز بهر غارت جان عشق لشکر از خیالی بخارایی غزل 184

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد

1 ز بهر غارت جان عشق لشکر اندازد به هر دیار که رو آورد براندازد

2 گهی که چشم تو فرمان دهد به خون ریزی نخست تیغ تو از ذوق آن سراندازد

3 میان ما و غمت محرمی ست لیک رقیب بر آن سر است که ما را به هم دراندازد

4 مرا ز پای در انداخت دست محنت تو هزار بار برآنم که دیگر اندازد

5 کمان کین مکش ای فتنه جو که نزدیک است که مرغ روح ز سهم بلا پر اندازد

6 اگر حدیث خیالی به حشرگاه رسد ز عشق ولوله در صفّ محشر اندازد

عکس نوشته
کامنت
comment