1 ز خاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
2 حریص و جهان سوز و سرکش مباش ز خاک آفریدندت آتش مباش
3 چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی تن بینداخت خاک
4 چو آن سرفرازی نمود، این کمی از آن دیو کردند، از این آدمی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
2 به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت
1 ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
2 آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کردهاند گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **