1 ز خاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
2 حریص و جهان سوز و سرکش مباش ز خاک آفریدندت آتش مباش
3 چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی تن بینداخت خاک
4 چو آن سرفرازی نمود، این کمی از آن دیو کردند، از این آدمی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر که خصم اندر او کمند انداخت به مراد ویش بباید ساخت
2 هر که عاشق نبود مرد نشد نقره فایق نگشت تا نگداخت
1 کس به چشمم در نمیآید که گویم مثل اوست خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
2 هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست
1 عشرت خوش است و بر طرف جوی خوشتر است می بر سماع بلبل خوشگوی خوشتر است
2 عیش است بر کنار سمن زار خواب صبح؟ نی، در کنار یار سمن بوی خوشتر است
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به