- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز شمع فیض تاریکی است، قانع را سرا روشن چراغ دولت است از سایه بال هما روشن
2 اگر خواهد خدا کارت بدست دشمنان سازد بزور باد میگردد چراغ آسیا روشن
3 درین پیری که با این چشم باید فکر خود دیدن ره اندیشه رفتن کن از شمع عصا روشن
4 چراغ راه احسانت رنگ خجلت حاجت چو روی مفلسی بیند، شود چشم شما روشن
5 فسردند آرزوهای جوانی، وقت پیری ها سه گردید روز شیروان، شد صبح تا روشن
6 کدورت بیش باشد، عیش و عشرتهای کامل را بود نقص حنا، باشد اگر رنگ حنا روشن
7 کدورات جهان بر زشتی آن سایه اندازد شود دل زین غبارت همچو چشم توتیا روشن
8 براه انتظارش هر دم آهی میکشد گردن غباری بر نمی خیزد که گردد چشم ما روشن
9 اگر از بوی یوسف، دیده یعقوب بینا شد ز دیدار عزیزان چون نگردد چشم ما روشن؟!
10 غبار آورد گر چشمم ز پیری، چشم آن دارم که گردد چشم دل واعظ، مرا زین توتیا روشن