1 ز بس خونها که می ریزی به غمزه شمار کشتگان ناید به یادت
2 گر از خون ریختن شرمت نیاید ز رنج غمزه باری شرم بادت
1 اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
2 من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت برابر دل من بترکید چشم نیاز
1 عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
2 از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
1 هرگاه که آن پهن سرون می گذرد در یک دم ازین چرخ نگون می گذرد
2 طبعم ره فکر بین که چون برد بسر او از سر وعده بین که چون می گذرد