ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است از حافظ شیرازی

حافظ شیرازی

حافظ شیرازی

حافظ شیرازی

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است

1
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
2
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است
3
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
اگر طلوع کند، طالعم همایون است
4
حکایتِ لبِ شیرین، کلام فرهاد است
شِکَنجِ طُرِّهٔ لیلی،ِ مقام مجنون است
5
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است
6
ز دورِ باده به جان، راحتی رسان ساقی
که رنجِ خاطرم از جورِ دورِ گردون است
7
از آن دمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز
کنارِ دامنِ من همچو رودِ جیحون است
8
چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم؟
به اختیار، که از اختیار بیرون است
9
ز بیخودی طلبِ یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبکارِ گنجِ قارون است

معنی شعر:

چشمانی گریان و اشکباری داری و غم و اندوه بسیار شمع وجودت را می سوزاند. در آرزوی رخ داد مهمی هستی که زندگی ات را دگرگون سازد.و به غم و اندوهت خاتمه دهد. افسرده و ملول مباش و ناامیدی و دلسردی را از خود دور کن ، با توکل به خدا و صبر و تحمل سرانجام کارت سروسامان می گیرد.و گره از مشکلات گشوده خواهد شد.

عکس نوشته
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است از حافظ شیرازی