- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بسکه ماند دل و چشم من در آتش و آب گشاده در دل و در چشم من بر آتش و آب
2 به نیک و بد ز دل و چشم من جدا نشود چگونه باشد چشم و دل اندر آتش و آب
3 چرا دو عارض و چشم مرا مرصع کرد اگر به طبع نگشته است زرگر آتش و آب
4 از آن سبس که دلم در جوار خدمت اوست شدست در دل و چشمم مجاور آتش و آب
5 اگر بشوید مر زلف را و خشککند شود ز زلفش پر مشک و عنبر آتش و آب
6 برآب و آتش اگر سایه افکند زلفش شود ز شکلش مانند چنبر آتش و آب
7 علاحده رخ و سیمای اوست در زلفش ز مشک دید کسی چون زره در آتش و آب
8 نویسم ار صفت هجر او به دفتر در بگیرد از صفتش روی دفتر آتش و آب
9 دلم ز دلبر چون شاد و خوش بود که بود نصب چشم و دل من ز دلبر آتش و آب
10 گر اشک و آهم پیدا شود بگیرد پاک ز چشم و از دل من هفت کشور آتش و آب
11 همیشه از دل و از چشم من به رشک آید به قعر هاویه و حوض کوثر آتش و آب
12 بترسم از دم و آهم که سرد و خشک شوند چو بر خلیل و کلیم پیمبر آتش و آب
13 اگر ز عشق دگرکس سپر بر آب افکند من از فراق فکندم سپر بر آتش و آب
14 ز عشق کار بدان جایگه رسیده مرا که پیش خواجه روم کرده بر سر آتش و آب
15 خدایگانی کز تیغ او در آهن و سنگ بود همیشه ز هیبت اثر در آتش و آب
16 اگر سیاست و انعام او ندیدستی گه فروغ و گه سیل بنگر آتش و آب
17 ز خلق و خلقش اگر بهرهور شود گردد هوا و خاک منیر و معطر آتش و آب
18 هوا و آتش و آب ار به کین او کوشند شود کثیف هوا و مُکَدَّر آتش و آب
19 هواش جوی و میندیش ویشک پیل بکن ثناش جوی و بنه روی بستر آتش و آب
20 از آن کجا سپر مُلْکَت است خدمت او بدو سپار دلت را و بِسْپَر آتش و آب
21 چو خاک تیره و چون باد بیوطن گردد شود مقابل اقبال او گر آتش و آب
22 نَعوذ بِالله اگر داد و عدل او نَبُوَد بسوزدی به بر ملک یکسر آتش و آب
23 اگر نه عدلش بودی گرفتی از فتنه دیار باختر و مرز خاور آتش و آب
24 اگر نبودی آثار او که دانستی که راند از دل فولاد جوهر آتش و آب
25 ایا وزیری کاعدای ملک تو دارند زکینه در دل و در دیده همبر آتش و آب
26 ز جسم و طبع تو بردند پایه و مایه چه بر اثیر و چه بر بحر اَخضَر آتش و آب
27 از آن در آب و در آتش حیات و موت بود کجا ز کِلک و کَفَت شد مصوّر آتش وآب
28 حسود و دشمن ملک تو را ببرد و بسوخت به غرق و حَرق از آن شد دلاور آتش و آب
29 به ناصح تو قضا و قدر زیان نکند کجا پلنگ و نهنگ و سمندر آتش و آب
30 کدام شاخکه از مهر و کینت او پرورد که شاخ کینه و مهرت دهد بر آتش و آب
31 حکایت از دل و از چشم دشمن تو کنند هماره زان جَهد از برق و تندر آتش و آب
32 به دستش اندر شمشیر ترکتاز ببین ندیدی ار تو به یک جای همبر آتش و آب
33 بساختند چو عدلت به داوری برخاست ز فرّ عدل تو بی نُصح و داور آتش و آب
34 کجا که عزم تو و حَزْم تو بود باشد مُعطّل انجم و چرخ و مُزّور آتش و آب
35 روان و جان و دل و جسم بدسگال تورا عدیل ذُلّ و هَوان است و یاور آتش و آب
36 گر آب و آتش جوید خلاف و خشم تو را برد ز خشم و خلاف تو کیفر آتش و آب
37 بههیچ حال برون آری ارکنی تدبیر به عنف و لطف ز سدّ سکندر آتش و آب
38 رضا و خشم تو مستور نَبْوَد اندر دل چگونه مانَد هرگز مُسَتّر آتش و آب
39 کَفَت بر آب و بر آتش گر افکند مایه شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب
40 از آنکه تا همهٔ عمر خدمت تو کند ز بهر خدمت تو شد مصوّر آتش و آب
41 عجب نباشد اگر ز آرزوی خدمت تو زمین شود شنوا و سخنور آتش و آب
42 به پیش همت تو روز بخشش تو بود حقیر خاک و هوا و مُحَقّر آتش و آب
43 گر آب و آتش با تو به کین برونآیند ز کلک و کفّ تو گردد مُبَتّر آتش و آب
44 اگر نبودی انصاف تو رسانیدی شرار موج حوادث به اختر آتش و آب
45 اگر ندارد تقدیر خشم و عفو تو کس شگفت نیست که نبود مقدّر آتش و آب
46 برابری نکند باکف تو هرگز ابر به طبع باشد هرگز برابر آتش و آب
47 حذر ز آب و ز آتش کنند در هِمّت همیکنند ز شهزاده سَنجر آتش و آب
48 نگاه داشتی از آب و آتشش زین پس نگاه دار کنون زو به صف در آتش و آب
49 همی بباری بر جان بدسگالان بر به روز رزم به حنجر ز خنجر آتش و آب
50 بر آب وآتش تیغ توگر خلافکند شود ز هیبت تیغ تو مضطر آتش و آب
51 چو جوهرست حُسام تو کاندرو دایم عیان ستاره و دُرّست و مُضمَر آتش و آب
52 شهاب شکل و فلک صورت و مَجرّه صفت به رخ زبرجد و مینا به پیکر آتش و آب
53 تف است و نم همه در جان و جسم خصم و حسود عَرَض بود تف و نم چون که جوهر آتش و آب
54 ز آب وگوهر آتش جدا نداند شد تو جمع دیدی در هیچ گوهر آتش و آب
55 همیشه کینه کش و ملکپرورست وکه دید که کینهکش بود و ملک پرور آتش و آب
56 ستم بر آتش و آب است و بس شگفت بود که دادگر بود و عدلگستر آتش و آب
57 همیشه تا که جهان از عناصر و ارکان هوا و خاک شناسیم و دیگر آتش و آب
58 عدْوتْ بر سر خاک است و نیز باد به دست مطیع خاک و هوا و مُسّخر آتش و آب