1 ز آن در مثل گذشت که شطرنجیان زنند شاهان بیهده چو کلیدان بی کده
1 چه سود کند، که آتش عشقش دود از دل و جان من برانگیزد
2 پیش همه مردمان و او عاشق جوبنده بخاک بر به بجخیزد
1 ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ