- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز من برگشته ای، جانا، ندانم با که می سازی؟ حدیث ما نمی پرسی، که داند با که همرازی؟
2 کلاه اندازد از سر گاه دیدن قامت خوبان تو سر می افگنی، جانا، مکن چندین سرافرازی
3 نوازش می کنی و جان برون می آید از حسرت توانی مردمی کردن که چشمی بر من اندازی
4 دلم گر کافری ورزید گریه چیست، ای دیده؟ چو نتوانم که بستانم، مکن بیهوده غمازی
5 مرا بر جان رسیده زخم و او مشغول ناز خود شکاری می طپد در خون و ترک مست در بازی
6 بقای شمع باد، ار صد هزاران چون تو می میرد ایا پروانه مقبل که بر آتش به پروازی
7 چو جانان کرد جا در دل، تورو، ای جان بی حاصل که با سلطان به یک خانه گدایی را چه انبازی؟
8 ز درد آگه نه ای، ای پارسا، زان می دهی پندم اگر چون من شوی بی دل، بدین گفتن نپردازی
9 چه درد سر دهی، خسرو، ز گفت و گوی خویش او را چه نالی اندران بستان، نه بس مرغ خوش آوازی؟