ز تو با تو راز گویم به از خواجوی کرمانی غزل 886

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی

1 ز تو با تو راز گویم به زبان بی‌زبانی به تو از تو راه جویم به نشان بی‌نشانی

2 چه شوی ز دیده پنهان که چو روز می‌نماید رخ همچو آفتابت ز نقاب آسمانی

3 تو چه معنی لطیفی که مجرد از دلیلی تو چه آیتی شریفی که منزه از بیانی

4 ز تو دیده چون بدوزم که تویی چراغ دیده ز تو کی کنار گیرم که تو در میان جانی

5 همه پرتو و تو شمعی همه عنصر و تو روحی همه قطره و تو بحری همه گوهر و تو کانی

6 چو تو صورتی ندیدم همه مو به مو لطایف چو تو سورتی نخواندم همه سر به سر معانی

7 به جنایتم چه بینی به عنایتم نظر کن که نگه کنند شاهان سوی بندگان جانی

8 به جز آه و اشک میگون نکشد دل ضعیفم به سماع ارغنونی و شراب ارغوانی

9 دل دردمند خواجو به خدنگ غمزه خستن نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

عکس نوشته
کامنت
comment
رامین

رامین

رامین

رامین

رامین

رامین