1 ز من ایصبا نهانی تو به مستشار برگو سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی
2 خبر از وزیر جستم که نبود در رکابت تو که سگ نبرده بودی بچه کار رفته بودی
1 چو بی وجود خداوندگار آسایش حرم بود بخرد و بزرگ این کشور
2 دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین بمیر فرخ دانش پژوه دانشور
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا