ز هر چیزی از جلال الدین محمد مولوی غزل 2700

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ز هر چیزی ملول است آن فضولی

1 ز هر چیزی ملول است آن فضولی ملولش کن خدایا از ملولی

2 به قاصد تا بیاشوبد بجنگد بدو گفتم ملولی هست گولی

3 بخورد آن بازی من خشمگین شد مرا گفتا خمش دیوانه لولی

4 نگوید هیچ را بد مرد این راه مبین بد هیچ را ور نی تو غولی

5 بگفتم عین انکار تو بر من نه بد دیدن بود یا بی‌حصولی

6 مرا گفت او تناقض‌های بینا بود از مصلحت نه از بی‌اصولی

7 محالی گر بگوید مرد کامل تو عین حال دانش ای حلولی

8 گهی درد که داند گه بدوزد گهی شاهی کند گاهی رسولی

9 به تأویلات تو او درنگنجد که تو هستی فصولی او اصولی

10 ز خود منگر در او از خود برون آ که بر بی‌حد ندارد حد شمولی

11 خمش ای نفس تازی هم بگویم دوباره لا تقولی لا تقولی

عکس نوشته
کامنت
comment