-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز هر چیزی ملول است آن فضولی ملولش کن خدایا از ملولی
2 به قاصد تا بیاشوبد بجنگد بدو گفتم ملولی هست گولی
3 بخورد آن بازی من خشمگین شد مرا گفتا خمش دیوانه لولی
4 نگوید هیچ را بد مرد این راه مبین بد هیچ را ور نی تو غولی
5 بگفتم عین انکار تو بر من نه بد دیدن بود یا بیحصولی
6 مرا گفت او تناقضهای بینا بود از مصلحت نه از بیاصولی
7 محالی گر بگوید مرد کامل تو عین حال دانش ای حلولی
8 گهی درد که داند گه بدوزد گهی شاهی کند گاهی رسولی
9 به تأویلات تو او درنگنجد که تو هستی فصولی او اصولی
10 ز خود منگر در او از خود برون آ که بر بیحد ندارد حد شمولی
11 خمش ای نفس تازی هم بگویم دوباره لا تقولی لا تقولی