-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز چشم مست تو آنها که آگهی دارند مدام معتکف آستان خمارند
2 از آن به خاک درت مست میسپارم جان که هم بکوی تو مستم بخاک بسپارند
3 چرا بهیچ شمارند می پرستان را که ملک روی زمین را بهیچ نشمارند
4 هر آن غریب که خاطر بخوبرویان داد غریب نبود اگر خاطرش بدست آرند
5 ز بیدلان که ندارند بی تو صبر و قرار روا مدار جدائی که خود ترا دارند
6 چو سایه راه نشینان بپای دیوارت اگر به فرق نپویند نقش دیوارند
7 ز سر برون نکنم آرزوی خاک درت در آن زمان که مرا خاک بر سر انبارند
8 بکنج صومعه آنها که ساکنند امروز چو بلبلان چمن در هوای گلزارند
9 ز خانه خیمه برون زن که اهل دل خواجو شراب و دامن صحرا ز دست نگذارند