1 ز بس نومیدی، از امیدهای خویشتن دیدم ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
2 بسان غنچه بودم تنگدل دایم ز خودسازی چو گل، برداشتم از خویشتن تا دست، خندیدم
3 فزونی مینمود اول، بچشمم بیشتر، اما زیاد آمد کمی با عقل خود وقتی که سنجیدم
1 گر کنم تحریر احوال دل ناشاد را همچو نی در هم بسوزد خامه فولاد را
2 غیر غمخواری بدشمن ناید از آزادگان شانه گردد، اره گر بر نهی شمشاد را
1 تو صاف باش و، مزن حرف دردنوشی ما که به ز بار علایق سبو بدوشی ما
2 توان ز جوش مریدان به گرد ما دانست ز خارخار هوس بوده شال پوشی ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به