1 ز بس نومیدی، از امیدهای خویشتن دیدم ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم
2 بسان غنچه بودم تنگدل دایم ز خودسازی چو گل، برداشتم از خویشتن تا دست، خندیدم
3 فزونی مینمود اول، بچشمم بیشتر، اما زیاد آمد کمی با عقل خود وقتی که سنجیدم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از زبان کلک نقاشان، شنیدم بارها بی زبان نرم، کی صورت پذیرد کارها؟
2 سفله عالیشان، ز منصبهای عالی کی شود؟ کی فزاید قدر خار از رفعت دیوارها
1 در میان خلق عالم، کشت تنهایی مرا بلکه زین وحشت رهاند سر بصحرائی مرا
2 گر شدم محروم دوش از خدمتت، معذور دار بود مهمان عزیزی، همچو تنهایی مرا
1 عرق ناکرده پاک، از محفل ما شد نگار ما درین گلشن سبکتر خاست از شبنم بهار ما
2 بروی سخت ما گفتار ناصح برنمی آید صدا را سرمه برگرداند از خود کوهسار ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به