- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فرستاد از آن پس منادیگران بدان کشور اندر کران تا کران
2 که از مردم باختر هر که راه بجوید، بیاید به درگاه شاه
3 چو آواز برشد به درگاه و کوی یکایک به درگاه کردند روی
4 کشاورز و دهقان همان پیشه ور سوی کاخ کردند همی سربسر
5 همی دادشان هرچه بایست شاه چنانچون بود در خور دستگاه
6 کشاورز، گاو و خر و گوسفند همی بودشان جان و دل بهره مند
7 به دهقان خراجش یله کرد نیز که از وی سه ساله نخواهند چیز
8 همان پیشه ور را زر و سیم داد بدان شهرهاشان گسی کرد شاه
9 ز دریا گذر کرد از آن سوی باز بیامد، بدید آن همه گنج و ساز
10 به شهری ز مغرب اریله به نام فرود آمد آن خسرو شادکام
11 از آن خواسته هرچه بُد نامدار ز بهر فریدون همه کرد بار
12 چنانچون شنیدم نگویم فزون پر از بار شد ده هزاران هیون
13 همه مایه ور جامه و سیم و زر همه مشک ناب و همه عود تر
14 همه تخت با افسر و گوشوار همه گوهر اندر خور شهریار