1 ازین سپس من و کنجی و دلبری چون حور دگر بس است مرا صحبت هپور و چپور
2 تو باشی و من و من باشم و تو شیشه می کمانچه باشد و نی تار و تنبک و تنبور
3 به می مصالحه کردیم چشمه کوثر برو به کار خود ای واعظ تفنن جور!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست
2 یاران شدند بدتر از اغیار گو بدل کای یار غار صحبت اغیارم آرزوست
1 در عشق بدان فرق شهنشاه و گدا نیست کس نیست که در کوی بتان بیسر و پا نیست
2 در حسن تو انگشت نما هستی و لیکن در عشق تو جز من کسی انگشت نما نیست
1 ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
2 همت از باد سحر می طلبم گر ببرد خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به