از بسکه سست گشته تن مبتلا از واعظ قزوینی غزل 37

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

از بسکه سست گشته تن مبتلا مرا

1 از بسکه سست گشته تن مبتلا مرا سازد هوای چشم زدن توتیا مرا

2 تا رو نهد به پای تو، قالب تهی کند رشک است بر سعادت آن نقش پا مرا

3 تا دل بیاد آن گل رخسار بسته ام دل وا نمی کند چمن دلگشا مرا

4 روشن شود چنانکه ز خاکستر آینه کرده است فیض سوختگان باصفا مرا

5 از بس متاع کاسد بازار عالمم ترسم به جرم نیز نگیرد خدا مرا

6 تیغ جفا کشید، که اول کرا کشم؟ فریاد کرد واعظ، گفتا: مرا!مرا!؟

عکس نوشته
کامنت
comment