-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از بس که مطرب دل از عشق کرد ناله آن دلبرم درآمد در کف یکی پیاله
2 افکند در سر من آنچ از سرم برآرد نو کرد عشق ما را باده هزارساله
3 میگشت دین و کیشم من مست وقت خویشم نی نسیه را شناسم نی بر کسم حواله
4 من باغ جان بدادم چرخشت را خریدم بر جام مینبشتم این بیع را قباله
5 ای سخره زمانه برهم بزن تو خانه کاین کاله بیش ارزد وآنگه چگونه کاله
6 بربند این دهان را بگشا دهان جان را بینی که هر دو عالم گردد یکی نواله
7 نپذیرد آن نواله جانت چو مست باشد سرمست خد و خالش کی بنگرد به خاله
8 جانهای آسمانی سرمست شمس تبریز بگشای چشم و بنگر پران شده چو ژاله