-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از در جان درآی تا جانم همچو پروانه بر تو افشانم
2 چون نماند از وجود من اثری پس از آن حال خود نمیدانم
3 در حضور چنان وجود شگرف چون نمانم به جمله من مانم
4 کی بود کی که پیش شمع رخت بدهم جان و داد بستانم
5 آب چندان بریزم از دیده کاتش روز حشر بنشانم
6 منم و نیم جان و چندان عشق که نیاید دو کون چندانم
7 جان از آن بر لب آمد است مرا تا به جانت فرو شود جانم
8 بند بندم اگر فرو بندی روی از روی تو نگردانم
9 همچو عطار مست و جان بر دست پیش تو انیکاد میخوانم