- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از حکایت سال سیصد و نه این حدیثم کجا شود فرمش
2 که چو حلاج را بدار زدند نه رخش زرد شد نه چهره ترش
3 چون برآمد فراز دار بقا گفت ای غافلان ز دانش و هش
4 پنبه فرسوده از کمان گردد آتش از آب و آهن از چکش
5 عرش من ثابت است و نقش جلی ثبت العرش گفته ثم انقش
6 این نه مرگ است زندگیست که نیست میزبان کریم مهمان کش
7 عطسه من ز نفخ رحمن است عطسه مغز صرعی از کندش
8 من کلیمم عصای من دار است اتوکؤ علی العصا و اهش
9 گفتش آن یک شهادتان برگوی که زمانت رسیده گفت خمش
10 شمع ایوان دوست چهره اوست نور خورشید بین و شمع بکش