1 از جلوه محبت خورشید حسن دوست هر ذره را تصور آن کافتاب اوست
2 ظل همای عشق گدا شاه میکند شاهی که چرخ در خم چوگان او چو گوست
3 جز در دل خراب اسیران غم مجو گنجی که خلق هردو جهانش به جستجوست
4 تحقیق من ز هر دو جهان این بود که عشق مغز حقیقت است و دگر هرچه هست پوست
5 کلک قضا که اینهمه صورت کشیده است مقصود کارخانه او صورت نکوست
6 از کلک مشکبار تو اهلی که دم زند؟ در گلشنی که خار و گلش جمله مشکبوست
7 اهلی چو از غم تو دل دوست خرم است غمگین مباش گر دل خرم نباشدت