-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از گوهر اشک ار نشود دیده توانگر باری شود آبش به لب جوی برابر
2 آن کیست که در عشق تو چون درّ سرشکم دعویّ یتیمی کند و بگذرد از زر
3 گر سر برود در سر زلف تو زیان نیست سودای سر زلف تو سودی ست سراسر
4 در حُسن غلام خط و خالت دو سیاهند نام و لقب هر دو شده سنبل و عنبر
5 از رهگذر سینهٔ مجروح خیالی جز ناوک خونریز تو کس نیست به خون تر