1 از خطای آسمان تنها نه آن بینی که خلق کاه را دادند بر سگ استخوان را بر الاغ
2 زانکه گر با چشم عبرت بنگری بس اعجبست مشتری در چرخ قاضی بنده در ساوجبلاغ
1 تا به دارالملک عزلت گشته ام فرمانروا تاج فقرم ساخت بر تخت قناعت پادشا
2 آستین افشاندم از گرد علایق آشکار تا زدم مردانه بر ملک دو عالم پشت پا
1 چو بی وجود خداوندگار آسایش حرم بود بخرد و بزرگ این کشور
2 دوباره نامه نبشتند مفتیان مهین بمیر فرخ دانش پژوه دانشور