1 از رنگ رخت قمر توان کرد وز لعل لبت شکر توان کرد
2 گر از دهنت خبر توان یافت در راه عدم سفر توان کرد
3 ماییم دو دیده وقف کرده سویت نظری مگر توان کرد
4 بردار ز روی طره کاین دم شام غم ما سحر توان کرد
5 خسرو چو اسیر گشت بر وی می کن که ازین بتر توان کرد
1 وه که اگر روی تو در نظر آید مرا عیش زخورشید و مه روی نماید مرا
2 بسته تست این دلم با دگرانم مبند کاش که با دیگران دل بگشاید مرا
1 زهی بریخته بر لاله مشک سارا را شکسته رونق خورشید گوهر آرا را
2 اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟
1 ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
2 ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را