1 از حال ندیده تیره ایامان را از دور ندیده دوزخ آشامان را
2 دعوی چکنی عشق دلارامان را با عشق چکار است نکونامان را
1 هر طعامی کآوریدندی بوی کس سوی لقمان فرستادی ز پی
2 تا که لقمان دست سوی آن برد قاصدا تا خواجه پسخوردش خورد
1 بود شخصی مفلسی بی خان و مان مانده در زندان و بند بی امان
2 لقمهٔ زندانیان خوردی گزاف بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
1 چونک صوفی بر نشست و شد روان رو در افتادن گرفت او هر زمان
2 هر زمانش خلق بر میداشتند جمله رنجورش همیپنداشتند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند