1 از کلیم حق بیاموز ای کریم بین چه میگوید ز مشتاقی کلیم
2 با چنین جاه و چنین پیغامبری طالب خضرم ز خودبینی بری
3 موسیا تو قوم خود را هشتهای در پی نیکوپیی سرگشتهای
4 کیقبادی رسته از خوف و رجا چند گردی چند جویی تا کجا
5 آن تو با تست و تو واقف برین آسمانا چند پیمایی زمین
6 گفت موسی این ملامت کم کنید آفتاب و ماه را کم ره زنید
7 میروم تا مجمع البحرین من تا شوم مصحوب سلطان زمن
8 اجعل الخضر لامری سببا ذاک او امضی و اسری حقبا
9 سالها پرم بپر و بالها سالها چه بود هزاران سالها
10 میروم یعنی نمیارزد بدان عشق جانان کم مدان از عشق نان
11 این سخن پایان ندارد ای عمو داستان آن دقوقی را بگو