از سایه خود میرمد دل کز از اهلی شیرازی غزل 707

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد

1 از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد

2 گر کوه بشکافد جگر صاحب نظر یابد ز لعل کز آه سردم سنگ را خون در جگر افسرده شد

3 بوی بهار و جام می تنها مرا مفلس نکرد گل هم بسر مستی چو من هر زر که بودش خورده شد

4 گم بود از خلق آن دهن شد باز پیدا در سخن شیرینی گفتار او حلوای آن گم کرده شد

5 چون سوخت دل در هجر او کی بشکفد از بوی وصل فکری دگر کن ای صبا کان غنچه خود پژمرده شد

6 اهلی که بود از سوز دل همچون چراغ افروخته تا ماند دور از شمع خود مسکین عجب دل مرده شد

عکس نوشته
کامنت
comment