- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از سایه خود میرمد دل کز رقیب آزرده شد سگ داند از پی سایه را صیدی که پیکان خورده شد
2 گر کوه بشکافد جگر صاحب نظر یابد ز لعل کز آه سردم سنگ را خون در جگر افسرده شد
3 بوی بهار و جام می تنها مرا مفلس نکرد گل هم بسر مستی چو من هر زر که بودش خورده شد
4 گم بود از خلق آن دهن شد باز پیدا در سخن شیرینی گفتار او حلوای آن گم کرده شد
5 چون سوخت دل در هجر او کی بشکفد از بوی وصل فکری دگر کن ای صبا کان غنچه خود پژمرده شد
6 اهلی که بود از سوز دل همچون چراغ افروخته تا ماند دور از شمع خود مسکین عجب دل مرده شد