دل از خیال دوست، ندادم از واعظ قزوینی غزل 425

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

دل از خیال دوست، ندادم بفکر خویش

1 دل از خیال دوست، ندادم بفکر خویش آغوش خاطری نگشادم بفکر خویش

2 از پایه بلند ز خود بیخبر شدن افتادم آن قدر که فتادم بفکر خویش

3 اخراج کرد غیرتم از شهر ننگ و نام تا رخصت خیال تو دادم بفکر خویش

4 تا ناخن خدنگ توام بود در نظر از دل چه عقده ها که گشادم، بفکر خویش

5 خود جاده ایم کعبه مقصود خویش را منظور اوست، زینکه فتادم بفکر خویش

6 واعظ ز خوشدلی چو اثر نیست در جهان در کنج غم نشسته و، شادم بفکر خویش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر