1 ای دوست به دوستی قرینیم ترا هرجا که قدم نهی زمینیم ترا
2 در مذهب عاشقی روا کی باشد عالم تو ببینیم و نه بینیم ترا
1 قصهٔ شاه و امیران و حسد بر غلام خاص و سلطان خرد
2 دور ماند از جر جرار کلام باز باید گشت و کرد آن را تمام
1 سوی مکه شیخ امت بایزید از برای حج و عمره میدوید
2 او به هر شهری که رفتی از نخست مر عزیزان را بکردی بازجست
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند