-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عاشقان را گه گهی از رخ نوایی تازه کن خستگان را گه گه از پاسخ جفایی تازه کن
2 غمزه را آشفته ساز و خون ما بر خاک ریز خنده را بر لب گمار و خون بهایی تازه کن
3 بوسه دزدیده خواهم، گر نه بدهی ظاهرا وعده پوشیده ده، لب را گوایی تازه کن
4 لعل تو درمان جان است و لبم را دردمند دردمند خویش را، آخر دوایی تازه کن
5 بی وفایی را دهان بربسته ای، بگشا دهان یا ز ما خون ریز یا با ما وفایی تازه کن
6 صبحدم بویی ز زلف خود سوی خسرو فرست ملک افریدون و خاقان بر گدایی تازه کن