1 دیده را زان سبزه نو رسته نوروزی ببخش سینه را زان غمزه خون خواره دلدوزی ببخش
2 یک طرف بنما ز روی و یک گره بگشا ز زلف مرده ام، از زندگانی یک شبانروزی ببخش
3 از پس سالی نمودی رو، مکش تا بنگرم ور حقیقت خواهیم کشتن، یک امروزی ببخش
4 خامی آن کس که دید آن روی چون آتش نسوخت یارب، افسرده دلان را در جگر سوزی ببخش
5 گر بد آموزی کند چشمت که بستان جان خلق جان خسرو را علی الرغم بدآموزی ببخش