- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هفتاد سال شد که دل من در آتش است می سوزد و هنوز بدین سوختن خوش است
2 عیبم مکن که رفت ز دستم عنان دل من پیر و ناتوان و هوس تند و سرکش است
3 از بسکه نازک است دل آن بهار حسن ز آمد شد نسیم سحرگه مشوش است
4 جانم فدای آدمیی کو فرشته خوست ورنی به حسن هرکه تو بینی پری وش است
5 اهلی اگرچه دوست کند جلوه بر همه خرم دلی که آینه اش صاف و بی غش است
6 برق حسن تو عجب خرمن ما زود بسوخت این گمان گرچه دلم داشت چنین زود نداشت
7 طمع بوس و کنار تو که اهلی بودش پیش ازین بود که دامان می آلود نداشت