1 گل ز بیم باد زیر پرده می دارد چراغ آری، آری، باد را طاقت نمی آرد چراغ
2 هر شبی پروین که عکس خویش در آب افگند آسمان گویی میان آب می کارد چراغ
3 برگ می ریزد ز گل، دانم خزان خواهد رسید میهمان آید به خانه چون که گل بارد چراغ
4 چون در افتد برق در ابر سیه نظاره کن ابر را شب داند و آن را چه پندارد چراغ
5 ابرها تیره ست نگذارم می روشن ز کف کس به تاریکی روان از دست نگذارد چراغ
6 بی چراغی می جهان بر دیده خسرو شب است ساقی خورشید رویی کو که بسپارد چراغ؟