- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گل آمد و همه در باغ با می و جامی من و خرابه هجر و غم گل اندامی
2 هوای دیدن گل شد، روا مدار، ای دوست که بی رخت گذرانم چنین خوش ایامی
3 ز جام خویش فرو ریز جرعه ای به سرم که سرخ روی شوم، گر نمی دهی جامی
4 یکی خبر به گل نو همی رسان، ای باد که مرد بلبل و تو در شکنجه دامی
5 چنین که صبح سعادت همی دمد ز رخت چه باشد ار دل ما را سحر کنی شامی
6 خوشم من ار چه که درد نهفته در دل هست که بی کرشمه درین دل نمی زنی گامی
7 چه پوست باز کنم با تو داغ پنهان را که هست سوخته جانی کشیده در جامی
8 دلی که پیش رخت لاف صبر زد مرده ست که هیچ زنده نگیرد به آتش آرامی
9 بود فضول خریداری تو از خسرو به جان عمر که این نسیه است و آن وامی