1 فصل گل و طرف جویبار و لب کشت با یک دو سه اهل و لعبتی حورسرشت
2 پیش آر قدح که بادهنوشان صبوح آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی
2 کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید بر دمیدن بودی
1 * می بر کفِ من نِهْ که دلم تاب است، وین عمرِ گریزپای چون سیماب است،
2 دریاب که، آتشِ جوانی آب است، هُش دار، که بیداری دولت خواب است.
1 افسوس که سرمایه ز کَف بیرون شد، در پایِ اَجَل بسی جگرها خون شد!
2 کس نامد از آن جهان که پرسم از وی: کاحوالِ مسافرانِ دنیا چون شد.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به