-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آتش پریر گفت نهانی به گوش دود کز من نمیشکیبد و با من خوش است عود
2 قدر من او شناسد و شکر من او کند کاندر فنای خویش بدیدست عود سود
3 سر تا به پای عود گره بود بند بند اندر گشایش عدم آن عقدها گشود
4 ای یار شعله خوار من اهلا و مرحبا ای فانی و شهید من و مفخر شهود
5 بنگر که آسمان و زمین رهن هستی اند اندر عدم گریز از این کور و زان کبود
6 هر جان که میگریزد از فقر و نیستی نحسی بود گریزان از دولت و سعود
7 بی محو کس ز لوح عدم مستفید نیست صلحی فکن میان من و محو ای ودود
8 آن خاک تیره تا نشد از خویشتن فنا نی در فزایش آمد و نی رست از رکود
9 تا نطفه نطفه بود و نشد محو از منی نی قد سرو یافت نه زیبایی خدود
10 در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش آن گاه عقل و جان شود و حسرت حسود
11 سنگ سیاه تا نشد از خویشتن فنا نی زر و نقره گشت و نی ره یافت در نقود
12 خواریست و بندگیست پس آنگه شهنشهیست اندر نماز قامه بود آنگهی قعود
13 عمری بیازمودی هستی خویش را یک بار نیستی را هم باید آزمود
14 طاق و طرنب فقر و فنا هم گزاف نیست هر جا که دود آمد بیآتشی نبود
15 گر نیست عشق را سر ما و هوای ما چون از گزافه او دل و دستار ما ربود
16 عشق آمدست و گوش کشانمان همیکشد هر صبح سوی مکتب یوفون بالعهود
17 از چشم مؤمن آب ندم میکند روان تا سینه را بشوید از کینه و جحود
18 تو خفتهای و آب خضر بر تو میزند کز خواب برجه و بستان ساغر خلود
19 باقیش عشق گوید با تو نهان ز من ز اصحاب کهف باش هم ایقاظ و رقود