1 آخر، ای خود بین من، روزی به غمخواری ببین از گرفتاری بپرس و در گرفتاری ببین
2 اینک اینک بر سر کوی تو زارم می کشند گر ز کشتن باز نستانیم بازاری ببین
3 چون نخواهی دید آن خونریز را، ای دیده، بیش باری این ساعت که در قتل است بسیاری ببین
4 نیست همدردی که گویم حال خود را، ای صبا بلبلی نالنده تر از من به گلزاری ببین
5 وصل خاصان راست، من زایشان نیم، ای بخت بد بهر من اندازه ادبار من کاری ببین
6 بلبلا، امروز من در گلستانم، گل مجوی از جگر پر کاله ای بر نوک هر خاری ببین
7 ای دل، آخر می بباید داشت، پاس کار خویش خسرو ار گم شد، سگی دیگر به بازاری ببین
دیدگاهها **