- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فریدون فرّخ در این سالیان کمربند نگشاده بود از میان
2 همی جُست ضحاکیان را درشت از ایشان همی هر که را یافت کشت
3 یکایک بکند از بن و بیخشان ز فرتر گرفتند تاریخشان
4 همی پانجده سال در دشت و کوه شتابیده بود از پی آن گروه
5 گریزنده کنعان به دشت یمن نهانی برون رفت با چندتن
6 دگر کس ز شمشیر او جان نبرد تبه کرد چندان که نتوان شمرد
7 شنیدم کز آن تخمه هژده هزار نر و ماده بی جنگ و بی کارزار
8 فریدون بیاورد و برد و بکشت به کین نیاگان به زخم درشت