1 از بیم غصه شب و خوف ملال روز روزم خیال شب کشد و شب خیال روز
2 آسوده خسته یی که بخواب عدم بود وارسته از عذاب شب و قیل و قال روز
3 شب همچو شمع سوخته و روز مرده ایم آنست حال ما شب و اینست حال روز
4 آن چشمه حیات کجا تیره دل کجا هرگز که دید در شب ظلمت مجال روز
5 امشب که یار زلف پریشان گشاده است اهلی بیا و در دل شب بین جمال روز
دیدگاهها **